گوی گردانک. گوگردانک. سرگین گردانک. جعل. جانوری است که سرگین را گلوله کند و بغلطاند و ببرد و به عربی جعل و خنفساء گویند. (برهان) (آنندراج). رجوع به گوگردانک و گوگار و گوگال شود
گوی گردانک. گوگردانک. سرگین گردانک. جعل. جانوری است که سرگین را گلوله کند و بغلطاند و ببرد و به عربی جعل و خنفساء گویند. (برهان) (آنندراج). رجوع به گوگردانک و گوگار و گوگال شود
بند کردن. استوار کردن: گنجه گره کرده گریبان من بی گرهی گنج عراق آن من. نظامی. ، گره زدن: دشمن من این تن بدمهر مست کرده گره دامن بر دامنم. ناصرخسرو (دیوان ص 279)
بند کردن. استوار کردن: گنجه گره کرده گریبان من بی گرهی گنج عراق آن من. نظامی. ، گره زدن: دشمن من این تن بدمهر مست کرده گره دامن بر دامنم. ناصرخسرو (دیوان ص 279)
نام ولایتی است: زره گران و تبرسران نام دو ولایت است در طرف دربند شیروان. (انجمن آرا) (آنندراج) : باکو به بقاش باج خواهد خزران و ری و زره گران را. خاقانی
نام ولایتی است: زره گران و تبرسران نام دو ولایت است در طرف دربند شیروان. (انجمن آرا) (آنندراج) : باکو به بقاش باج خواهد خزران و ری و زره گران را. خاقانی
دهی است از دهستان حبلرود بخش فیروز کوه شهرستان دماوند. واقع در32هزارگزی فیروزکوه. آب آن از حبلرود تأمین می شود. سکنۀ آن 269 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان حبلرود بخش فیروز کوه شهرستان دماوند. واقع در32هزارگزی فیروزکوه. آب آن از حبلرود تأمین می شود. سکنۀ آن 269 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 18هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 9هزارگزی خاور راه شوسۀ مهاباد به سردشت. هوای آن معتدل دارای 137 تن سکنه است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 18هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 9هزارگزی خاور راه شوسۀ مهاباد به سردشت. هوای آن معتدل دارای 137 تن سکنه است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
باز کردن گره. گره بسته را گشودن. و با ترکیبات ذیل آید و معانی مختلف دهد: - گره گشادن از ابرو، چهره را بازنمودن. گشاده رو گشتن: گره بگشای ز ابروی هلالی خزینه پر گره کن خانه خالی. نظامی. - گره گشادن از خنده، آشکار شدن. پدید شدن: خنده چو بیوقت گشاید گره گریه از آن خندۀ بیوقت به. نظامی. - گره گشادن دل، غم دل را بردن. شاد کردن دل: که همی شد دلی گشاد گره بهر بی بی بسوی زاهد ده. سنایی. کس برای گره گشادن دل غمگساری نشان دهد، ندهد. خاقانی
باز کردن گره. گره بسته را گشودن. و با ترکیبات ذیل آید و معانی مختلف دهد: - گره گشادن از ابرو، چهره را بازنمودن. گشاده رو گشتن: گره بگشای ز ابروی هلالی خزینه پر گره کن خانه خالی. نظامی. - گره گشادن از خنده، آشکار شدن. پدید شدن: خنده چو بیوقت گشاید گره گریه از آن خندۀ بیوقت به. نظامی. - گره گشادن دل، غم دل را بردن. شاد کردن دل: که همی شد دلی گشاد گره بهر بی بی بسوی زاهد ده. سنایی. کس برای گره گشادن دل غمگساری نشان دهد، ندهد. خاقانی
چرخ گردون. فلک. آسمان. سپهر. چرخ گردنده. آسمان و فلک گردنده. چرخ روان. چرخ متحرک: همه پند پیرانش آید بیاد ازآن پس دهد چرخ گردانش داد. فردوسی. همین چرخ گردان بر او بگذرد چنین داند آنکس که دارد خرد. فردوسی. این نشانیها ترا بر وعده ایزد گواست چرخ گردان این نشانیها برای ما کند. ناصرخسرو. قرار چشم چه داری به زیر چرخ چو نیست قرار هیچ به یک حال چرخ گردان را. ناصرخسرو. چه گوئی که فرساید این چرخ گردان چو بیحد و مر بشمرد سالیانرا. ناصرخسرو. ازین چرخ گردان و اجرام تابان وزین باد و آتش بهم چون دو خواهر. ناصرخسرو. بی نوا چون کافر درویش نه دنیا نه دین مدبرا آخر ز مادر بر چه طالع زاده ای یا چو مردان چرخ گردان زیر پای همت آر یا زن آسا چرخ گردان، چند ازین نرماده ای. ؟ (از صحاح الفرس). رجوع به چرخ و چرخ گردنده و چرخ روان شود
چرخ گردون. فلک. آسمان. سپهر. چرخ گردنده. آسمان و فلک گردنده. چرخ روان. چرخ متحرک: همه پند پیرانش آید بیاد ازآن پس دهد چرخ گردانش داد. فردوسی. همین چرخ گردان بر او بگذرد چنین داند آنکس که دارد خرد. فردوسی. این نشانیها ترا بر وعده ایزد گواست چرخ گردان این نشانیها برای ما کند. ناصرخسرو. قرار چشم چه داری به زیر چرخ چو نیست قرار هیچ به یک حال چرخ گردان را. ناصرخسرو. چه گوئی که فرساید این چرخ گردان چو بیحد و مر بشمرد سالیانرا. ناصرخسرو. ازین چرخ گردان و اجرام تابان وزین باد و آتش بهم چون دو خواهر. ناصرخسرو. بی نوا چون کافر درویش نه دنیا نه دین مدبرا آخر ز مادر بر چه طالع زاده ای یا چو مردان چرخ گردان زیر پای همت آر یا زن آسا چرخ گردان، چند ازین نرماده ای. ؟ (از صحاح الفرس). رجوع به چرخ و چرخ گردنده و چرخ روان شود
گوه غلطان و جعل. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری). خبزدوک. سرگین گردان. گوه گردانک. سرگین گردانک. جعل. (منتهی الارب). دحروجه. صعروره. ابوسلمان. ابوهاشم. (منتهی الارب). رجوع به گوگار و گوگردانک و جعل و گوی گردانک شود، قسمی از بازی. (ناظم الاطباء). نام یک قسم بازی است. (فرهنگ اشتنگاس) (فرهنگ سروری)
گوه غلطان و جعل. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری). خبزدوک. سرگین گردان. گوه گردانک. سرگین گردانک. جُعَل. (منتهی الارب). دَحروجَه. صَعرورَه. ابوسلمان. ابوهاشم. (منتهی الارب). رجوع به گوگار و گوگردانک و جُعَل و گوی گردانک شود، قسمی از بازی. (ناظم الاطباء). نام یک قسم بازی است. (فرهنگ اشتنگاس) (فرهنگ سروری)
حرکت کننده دورانی. چرخان. دوار: جهان همیشه چنین است و گردگردان است همیشه تا بود آئینش گردگردان بود. رودکی. پس از اختر گردگردان سپهر که اخترشناسان نمودند چهر. فردوسی. ببینم که تا گردگردان سپهر از این پس همی بر که گردد به مهر. فردوسی. بدار و بپوش و بیارای مهر نگه کن بدین گردگردان سپهر. فردوسی. برآرندۀ گردگردان سپهر همو پرورانندۀ ماه و مهر. عنصری. چو تندر همه بیشه بانگ هژبر شده گردشان گردگردان چو ابر. اسدی. زمین ایستاده به باد سپهر همی گردگردان شده ماه و مهر. اسدی. شب سیاه و چرخ تیره من چو مور گردگردان اندر این پرقیر دن. ناصرخسرو. گردگردان و فریبانت همی برد چو گوی تا چو چوگانت بکرد این فلک چوگان باز. ناصرخسرو. ملک میراث گردگردان است ملک شمشیر ملک مردان است. سنایی (حدیقه ص 540)
حرکت کننده دورانی. چرخان. دوار: جهان همیشه چنین است و گردگردان است همیشه تا بود آئینش گردگردان بود. رودکی. پس از اختر گردگردان سپهر که اخترشناسان نمودند چهر. فردوسی. ببینم که تا گردگردان سپهر از این پس همی بر که گردد به مهر. فردوسی. بدار و بپوش و بیارای مهر نگه کن بدین گردگردان سپهر. فردوسی. برآرندۀ گردگردان سپهر همو پرورانندۀ ماه و مهر. عنصری. چو تندر همه بیشه بانگ هژبر شده گردشان گردگردان چو ابر. اسدی. زمین ایستاده به باد سپهر همی گردگردان شده ماه و مهر. اسدی. شب سیاه و چرخ تیره من چو مور گردگردان اندر این پرقیر دن. ناصرخسرو. گردگردان و فریبانت همی برد چو گوی تا چو چوگانت بکرد این فلک چوگان باز. ناصرخسرو. ملک میراث گردگردان است ملک شمشیر ملک مردان است. سنایی (حدیقه ص 540)
باز کردن گره بسته، حل کردن مشکل. یا گره گشادن از ابرو. چهره را باز نمودن گشاده روشدن: گره بگشای زابروی هلالی خزینه پر گره کن خانه خالی. (نظامی) یا گره گشادن خنده. پدید آمدن خنده. یا گره گشادن دل. غم دل را زایل کردن شاد کردن خاطر
باز کردن گره بسته، حل کردن مشکل. یا گره گشادن از ابرو. چهره را باز نمودن گشاده روشدن: گره بگشای زابروی هلالی خزینه پر گره کن خانه خالی. (نظامی) یا گره گشادن خنده. پدید آمدن خنده. یا گره گشادن دل. غم دل را زایل کردن شاد کردن خاطر