جدول جو
جدول جو

معنی گره گردان - جستجوی لغت در جدول جو

گره گردان
(گِ رِهْ گَ)
نام نوعی از بازی است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرده گردون
تصویر گرده گردون
کنایه از آفتاب و ماه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخ گردان
تصویر چرخ گردان
گردانندۀ چرخ، چرخاننده و به حرکت درآورندۀ چرخ یا دستگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخ گردان
تصویر چرخ گردان
کنایه از آسمان، خرگاه مینا، سقف مینا، چرخ کبود، چرخ چنبری، طاق کحلی، چرخ گردان، چرخ بلند، تشت غربالی، گنبد طارونی، چرخ نیلوفری، گنبد لاجوردی، چرخ اخضر، خرگاه سبز، رواق زبرجد، طارم فیروزه، کلّۀ نیلوفری، چرخ مقوّس، طاق مقرنس، طاق خضرا، طاس نگون، طارم اطلس، چرخ چنبری، چرخ مقوّس، سقف لاجورد، چتر آبگون، چرخ بلند، قبّه خضرا، رواق کبود، چرخ کبود، چادر لاجوردی، طاس افلاک، چرخ مینا، چتر کحلی، پردۀ نیلگون، طارم نیلگون، طاق ازرق، چرخ خضرا، طاق فیروزه، چرخ نیلوفری، طاق لاجوردی، خرگاه گردان، چرخ آبنوس، گنبد کبود، چرخ دولابی، دریای اخضر، رواق فلک، رواق نیلگون، چرخ دوّار، چرخ خضرا، رواق چرخ، چرخ دوّار، طاق طارم، چرخ روان، کلّۀ خضرا، طاق مینا، چرخ روان، طاس آبگون، چرخ مینا، طارم اخضر، چرخ آبنوس، چرخ اخضر، چرخ دولابی، طاق نیلوفری، قلزم نگون، چتر مینا برای مثال هم این چرخ گردان بر او بگذرد / چنین داندآن کس که دارد خرد (فردوسی - ۵/۵۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
گوی گردانک. گوگردانک. سرگین گردانک. جعل. جانوری است که سرگین را گلوله کند و بغلطاند و ببرد و به عربی جعل و خنفساء گویند. (برهان) (آنندراج). رجوع به گوگردانک و گوگار و گوگال شود
لغت نامه دهخدا
(زی وَ بَ تَ)
بند کردن. استوار کردن:
گنجه گره کرده گریبان من
بی گرهی گنج عراق آن من.
نظامی.
، گره زدن:
دشمن من این تن بدمهر مست
کرده گره دامن بر دامنم.
ناصرخسرو (دیوان ص 279)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ رِهْ گَ)
نام ولایتی است: زره گران و تبرسران نام دو ولایت است در طرف دربند شیروان. (انجمن آرا) (آنندراج) :
باکو به بقاش باج خواهد
خزران و ری و زره گران را.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حبلرود بخش فیروز کوه شهرستان دماوند. واقع در32هزارگزی فیروزکوه. آب آن از حبلرود تأمین می شود. سکنۀ آن 269 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ / دِ بِ لِ)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 18هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 9هزارگزی خاور راه شوسۀ مهاباد به سردشت. هوای آن معتدل دارای 137 تن سکنه است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ / دِ یِ گَ)
گردۀ چرخ است که کنایه از آفتاب و ماه باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ بَ)
سالگره. (آنندراج). جشن تولد سالیانه:
دلگشائی این گره بندان
گره از کار روزگار گشاد.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زی وَ دَ)
باز کردن گره. گره بسته را گشودن. و با ترکیبات ذیل آید و معانی مختلف دهد:
- گره گشادن از ابرو، چهره را بازنمودن. گشاده رو گشتن:
گره بگشای ز ابروی هلالی
خزینه پر گره کن خانه خالی.
نظامی.
- گره گشادن از خنده، آشکار شدن. پدید شدن:
خنده چو بیوقت گشاید گره
گریه از آن خندۀ بیوقت به.
نظامی.
- گره گشادن دل، غم دل را بردن. شاد کردن دل:
که همی شد دلی گشاد گره
بهر بی بی بسوی زاهد ده.
سنایی.
کس برای گره گشادن دل
غمگساری نشان دهد، ندهد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(چَ خِ گَ)
چرخ گردون. فلک. آسمان. سپهر. چرخ گردنده. آسمان و فلک گردنده. چرخ روان. چرخ متحرک:
همه پند پیرانش آید بیاد
ازآن پس دهد چرخ گردانش داد.
فردوسی.
همین چرخ گردان بر او بگذرد
چنین داند آنکس که دارد خرد.
فردوسی.
این نشانیها ترا بر وعده ایزد گواست
چرخ گردان این نشانیها برای ما کند.
ناصرخسرو.
قرار چشم چه داری به زیر چرخ چو نیست
قرار هیچ به یک حال چرخ گردان را.
ناصرخسرو.
چه گوئی که فرساید این چرخ گردان
چو بیحد و مر بشمرد سالیانرا.
ناصرخسرو.
ازین چرخ گردان و اجرام تابان
وزین باد و آتش بهم چون دو خواهر.
ناصرخسرو.
بی نوا چون کافر درویش نه دنیا نه دین
مدبرا آخر ز مادر بر چه طالع زاده ای
یا چو مردان چرخ گردان زیر پای همت آر
یا زن آسا چرخ گردان، چند ازین نرماده ای.
؟ (از صحاح الفرس).
رجوع به چرخ و چرخ گردنده و چرخ روان شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
گوه غلطان و جعل. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری). خبزدوک. سرگین گردان. گوه گردانک. سرگین گردانک. جعل. (منتهی الارب). دحروجه. صعروره. ابوسلمان. ابوهاشم. (منتهی الارب). رجوع به گوگار و گوگردانک و جعل و گوی گردانک شود، قسمی از بازی. (ناظم الاطباء). نام یک قسم بازی است. (فرهنگ اشتنگاس) (فرهنگ سروری)
لغت نامه دهخدا
حرکت کننده دورانی. چرخان. دوار:
جهان همیشه چنین است و گردگردان است
همیشه تا بود آئینش گردگردان بود.
رودکی.
پس از اختر گردگردان سپهر
که اخترشناسان نمودند چهر.
فردوسی.
ببینم که تا گردگردان سپهر
از این پس همی بر که گردد به مهر.
فردوسی.
بدار و بپوش و بیارای مهر
نگه کن بدین گردگردان سپهر.
فردوسی.
برآرندۀ گردگردان سپهر
همو پرورانندۀ ماه و مهر.
عنصری.
چو تندر همه بیشه بانگ هژبر
شده گردشان گردگردان چو ابر.
اسدی.
زمین ایستاده به باد سپهر
همی گردگردان شده ماه و مهر.
اسدی.
شب سیاه و چرخ تیره من چو مور
گردگردان اندر این پرقیر دن.
ناصرخسرو.
گردگردان و فریبانت همی برد چو گوی
تا چو چوگانت بکرد این فلک چوگان باز.
ناصرخسرو.
ملک میراث گردگردان است
ملک شمشیر ملک مردان است.
سنایی (حدیقه ص 540)
لغت نامه دهخدا
حرکت کننده دورانی دوار: گرد آفاق گشته چون پرگار گرد گردان زحرص دایره وار. (حدیقه)، چرخاننده دوران دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
جشن تولد سالیانه سالگره: دلگشایی این گره بندان گره از کار روزگار گشود. (ظهوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو گردان
تصویر رو گردان
اعراض کننده، نافرمان سرکش مخالف یاغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گره کردن
تصویر گره کردن
گره زدن عقده بستن، دگمه بستن، استوار کردن بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
باز کردن گره بسته، حل کردن مشکل. یا گره گشادن از ابرو. چهره را باز نمودن گشاده روشدن: گره بگشای زابروی هلالی خزینه پر گره کن خانه خالی. (نظامی) یا گره گشادن خنده. پدید آمدن خنده. یا گره گشادن دل. غم دل را زایل کردن شاد کردن خاطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرده گردون
تصویر گرده گردون
کنایه از آفتاب و ماه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرز گران
تصویر گرز گران
((گُ زِ گِ))
کوپال سنگین
فرهنگ فارسی معین